پويان جگر گوشهپويان جگر گوشه، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

پويان جون مامان بابا

ببخشيد

سلام مامان گلي ببخشيد ديگه وقت نميكنم زود بيام وبلاگتو به روز كنم خوب آخه ماماني همه وقتمو گرفتي گل پسرم ...
10 مرداد 1392

يه اتفاق

پسره گلم صبح روز 7 اومدم پنبه ريزتو عوض كنم ديدم نافت افتاده مباركت باشه ماماني يه عالمه بوسسسسسسسسسسسسسسس
6 تير 1392

روز ديدار92/3/7

شب سه شنبه رفتيم خونه خاله پروانه كه صبح از اونجا با خاله بريم بيمارستان اون شب تا صبح چشم روي هم نزاشتم صبح ساعت 5/30دقيقه رفتيم بيمارستان بعد پذيرش من و بردن بالا توي قسمت زايمان اونجا خاله و بابا پشت در بودن لباس سبز بهم دادن گفتم بپوشم خيلي استرس داشتم لباسارو كه پوشيدم رفتم به يه بخش اونجا براي عمل آمادم كردن ساعت 8 يه خانومي با يه ويلچر اومد منو برد پشت درب آسانسور بابا و خاله بودن تا اونارو ديدم گريم گرفت بابا هم پيشونيمو بوسيد و من رفتم توي آسانسور به سوي اتاق عمل وارد اتاق عمل كه شدم خوابوندنم روي تخت دستيار بيهوشي بعد ماينه بهم گفت بايد بي حسي بشم چون زربان قلبم بالاست بيهوشي نميشه من كه ميترسيدم همش ميگفتم نه نه ...
20 خرداد 1392

يك روز ماندا به وعده ديدار92/3/6

اون روز با هزار تا دل شوره واسترس از خواب بلند شدم درسته داشتم كارايي كه بايد براي فردا انجام ميدادمو انجام ميدادم اما انگار اينجا نبودم پيش خودم ساعت شماري ميكردم يعني فردا ميبينمت فقط چندساعت به ديدارت نمونده يه حسي دارم كه تا حالا نداشتم
20 خرداد 1392

آمدن بهار زندگيم

نميدونم چي بنويسم اين احساسي كه الان دارم فقط يه بار اونم موقع عقدمون داشتم انظار شيرين هيچ نوشته و كلامي نميتونه احساس قلبم و بيان كنه هفت روزه ديگه به ديدنت و به آغوش كشيدنت مونده باورم نميشه كه چيزي به بوئيدنت نمونده ♥عزيز دل مامان بابا هيچ زماني قشنگترو بهتر از زمان ديدنت نيست من و بابائي داريم براي لحظه ديدارت ثانيه شماري ميكنيم ...
30 ارديبهشت 1392

شمارش معكوس

بازم سلام به روي ماه قشنگ جگر گوشه ماماني دكترت تاريخ 92/3/7 براي ديدنت بهمون داد كه به اميد خدا اون روز انتظار من و بابائي و يه عالمه دوست و آشنا به پايان مياد به اميد22روز ديگه كه مياي بغلمون ...
16 ارديبهشت 1392